مرا خیـــالِ تو بیخیـــال عالــم کرد...
جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ
پیراهن مشکی مردانه را با حسرت اتو کشید
همسرش که رفت ؛
به رسم مجالس روضه ، چراغها را خاموش کرد
بالای سر دخترک شش ماهه بی تاب و تشنه اش نشست
خواست خوابش کند
نشد...
بغض کرد و بی صدا اشک ریخت.
بی تابی و دست و پا زدن های دخترک
شده بود روضه اش ...
آهسته گویمت نکند بشنود رباب
از عمر اصغرش فقط شش روز مانده است
۹۲/۰۸/۱۷