Flash Required
Flash is required to view this media. Download Here.
نیزه داشت خم می شد
می شکست از غم ...
سر شش ماهه ای بر فرازش بود...
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده...
چه غم اگر که نگاه همه جوابم کرد
نگاه مادرت امسال هم حسابم کرد
دعای مادر تو بود و آمین رسول
خدا برای عزای تو مستجابم کرد...

توی قرآنش، وقتی دارد قصهی ذبحِ اسماعیل را تعریف میکند، توی اوج ماجرا فقط میگوید؛ و تلّه للجبین؛ ابراهیم گونهی اسماعیل را روی خاک انداخت و مهیّای ذبحش شد. بعد...؟ بعد دیگر چیزی نمیگوید. سکوت میکند. اصلاً آن صحنهی خنجر گذاشتن بر گلو و حالِ ابراهیم توی آن لحظه و ... اینها را توی قرآنش نگفته.
من میگویم برای این شبهای زینب بوده که چیزی نگفته؛ برای این شبها که زینب زیاد قرآن میخوانَد، که میرسد به این آیه.
من میگویم برای دلِ زینب بوده که آن صحنه را وصف نکرده.
من میگویم خدا هوای دلش را داشته. خیلی!
کربلا رفته ای یا نه؟
اگر نرفته ای درکت می کنم
شوق دیدن داری!
اگر رفته ای هم درکت می کنم
خیال جان سپردن داری . . .