"چله نوکری" شب پنجم
شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
شهربانو تا دیروز دختر پادشاه عجم بود و امروز اسیر دست مردان عرب. می خواستند بفروشندش اما، علی(ع) نگذاشت. گفت : ” هرچه باشد دختر پادشاه بوده، در شأنش نیست که فروخته شود. بگذارید خودش یک نفر را انتخاب کند برای ازدواج.”
دختر دلش گرم شد به حرف های علی(ع). نگاه کرد به کسانی که ایستاده بودند. آمد و دستش را گذاشت روی شانه ی حسین(ع). همان بود که توی خواب دیده بود.
(منتهی الآمال، ج۲ ، ص ۵۷۸)
۹۵/۰۶/۰۶