Flash Required
Flash is required to view this media. Download Here.
شهربانو تا دیروز دختر پادشاه عجم بود و امروز اسیر دست مردان عرب. می خواستند بفروشندش اما، علی(ع) نگذاشت. گفت : ” هرچه باشد دختر پادشاه بوده، در شأنش نیست که فروخته شود. بگذارید خودش یک نفر را انتخاب کند برای ازدواج.”
دختر دلش گرم شد به حرف های علی(ع). نگاه کرد به کسانی که ایستاده بودند. آمد و دستش را گذاشت روی شانه ی حسین(ع). همان بود که توی خواب دیده بود.
(منتهی الآمال، ج۲ ، ص ۵۷۸)
شیطان دائما مراقب شماست، ولی به کسانی که نمازشان را در اول وقت می خوانند، کمتر نزدیک می شود. شیطان می فهمد که چه کسی در مقام مراقبه است و همین که ببیند از حالت مراقبه خارج شد؛ به او نزدیک می شود. شیطان می فهمد که چه کسانی در مقام مراقبه هستند و چه کسانی از یاد خدا روی برگردانند.
(“ز مُلک تا ملکوت” ، متن سخنان اخلاقی آیت الله #حق_شناس ، دفتر دوم، ص ۲۵۳ )
خلیفه با دست پاچگی گفت: “این حرف ها را کی بهت یاد داده؟ بابات؟”
گفت: “به فرض که بابایم یادم داده باشد، مگر خود شما زمان پیامبر(ص) قول ندادید حرف بابایم را همیشه گوش کنید!؟”
حسین(ع) گفته بود: “از منبر بابای من بیا پایین، برو بالای منبر بابای خودت!”
(بحارالانوار، ج ۳۰، ص ۴۸)
حسین(ع) زبان باز نمی کرد. کمی دیر شده بود. محمد(ص) می خواست نماز بخواند.
تکبیر گفت. حسین(ع) هم خواست بگوید اما نتوانست. محمد(ص) دوباره تکبیر گفت. حسین(ع) باز هم نتوانست درست بگوید.
محمد(ص) هفت بار تکبیرش را تکرار کرد تا حسین(ع) توانست بگوید “الله اکبر”.
از آن روز هفت تکبیر برای شروع نماز مستحب شد.
(برگفته از “آفتاب بر نی”، منتهی الامال، ج ۱ ، ص ۳۴۰)
اسماء نوزاد را پیچیده بود توی یک پارچه ی سفید. محمد(ص) نوزاد را از او گرفت. در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه.
اسمش را گذاشت “شُبَیر”. شبیر به عربی می شود “حسین”.
نوزاد پسر کوچک ِ علی(ع) بود و علی(ع) برای محمد(ص) مثل هارون بود برای موسی(ع). شُبَیر پسر کوچک هارون بود.
(منتهی الامال، ج ۱ ، ص ۳۳۷)