السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

دوست واقعى! اگر پیروان ما -که خداى آنان را در فرمانبردارى خویش توفیق ارزانى بدارد- به راستى در راه وفاى به عهد و پیمانى که بر دوش دارند، هم دل و یک صدا بودند، هرگز خجستگى دیدار ما از آنان به تأخیر نمى‏افتاد و سعادت دیدار ما، دیدارى براساس آگاهى عمیق و خالصانه نسبت به ما، زودتر روزى آنان مى‏گشت.

از این رو (باید بدانند که) جز برخى رفتار ناشایسته آنان که ناخوشایند ما است و آن عملکرد را زیبنده اینان نمى‏دانیم، عامل دیگرى ما را از آنان دور نمى‏دارد. خداوند ما را در یارى، بسنده و نیک، کارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بیم دهنده ما محمد (ص) و خاندان پاکش باد.

نامه‌ی امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

آخرین نظرات
نویسندگان

Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

۲۰۹ مطلب توسط «طاها» ثبت شده است

 

 

آیت الله العظمی محمد تقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه):

چهل روز مانده به محرم، چله گناه نکردن بگیرید تا سوز دل و اشک چشمانتان برای سیدالشهدا (علیه السلام) فراوان گـردد.


 

 کربلا نرفتن سخت است /کربلا رفتن سخت تر! / تا نرفته ای شوق رفتن داری / تا رفتی شوقِ مُردن / کربلا رفته ها می دانند؛ / بعد از کربلا ، روضه حسین ؛ / حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر! / آخر اینجا ؛ / دیگر عبّاس نیست ؛   / تا آرام شوی در حریم امنش...

...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۱۳
طاها

 

از آخرین قرار عاشقانه ما چند سالی می گذرد. یادتان هست سال هزار و سیصد و تنهایی؟ من و شما و عشق، سر قرار همیشگی وصل، ساعت دلتنگ و نیم؛ رواق پر داغ سینه ام، صحن بی شکیبی دستانم، بست حسرت، حجره افسوس، کنج دنج دلتنگی! چقدر می گذرد از آخرین سلام و خداحافظی اشکانه‌مان. از آخرین دق الباب عاشقانه در باب الجواد. از آخرین وضوی نور در حوض دریایی مشرف به باب الرضا. از آخرین اقامه نماز محبت در جوار سایه رحمت شما. از آخرین دیدار عاشقانه و از آخرین نگاه غریبانه. از همان آخرین نفسی که نگاه بیابانی ام در نگاه دریایی شما گره خورد. و شرم رنج جدایی بود که از چشمانم می چکید. یادش بخیر آخرین روزی که از دست بلند شب رها شده بودیم. یادش بخیر آخرین طلوعی که به سرخی یک غروب، غمگین بودم.

 

حالا بی رمق در پشت در انتظار، روی پله برقی بی قراری نشسته ام. دوباره بی صبرانه منتظر دعوتنامه ام. هنوز هم امید دارم که برای حضور در مهمانی کریمانه خود بخوانی ام. من محتاج نوازش های نورانی شما در لحظه نیایشم. همیشه به پرستو های مسافری که چند صباحی در خانه لانه می کنند، لبخند می زنم. اما چه کسی از مهمان‌خانه دلم خبر دارد، که چند مسافر از روستای حزن‌آباد سفلی در آن سکنی گزیده اند؟ همین مسافرخانه غمزده ای که واقع در خیابان تن، کوچه سینه، دست چپ، جنب پلاک هشت است. همین مسافرخانه ای که شرح قصه پر غصه اش، لبخند را روی لب خشک می کند. چه کسی باخبر است از ناله هایی که در کنج یک بغض نشکفته، گوشه گیر شدند. چه کسی شمرده و می داند، رقم فراوانی اشک هایی که با حسرت دیدن دوباره تصویر بی قاب عشق از دیده می چکند و زمین گیر می شوند؟ حالا ساعت دقیقا دلتنگ و چهل و اشک دقیقه است.

...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۲۵
طاها

 

 

 

پیامبر(ص):

مَنْ طَلَبَ الشَّهَادَةَ صَادِقاً أُعْطَاهَا وَ إِنْ لَمْ تُصِبْه. عوالی اللئالی ،ج1،ص101

هرکس به راستى خواهان شهادت باشد به (مقام) آن مى رسد،هر چند به شهادت نرسد.
 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۶
طاها

 

غربت بقیع را کسانی که به مدینه النبی مشرف شده باشند، با تمام وجود حس می‌کنند، غربتی که از زمان رحلت پیامبر(ص) تا کنون ادامه دارد و جای جای مدینه آن را فریاد می‌زند، مظلومیتی که در زیر آسمان آبی این شهر گلوی عاشقان را لبریز از بغض غربت کرده است.

این همان غربتی است که با فاطمه زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) همراه بوده و بعد از آن نیز، ذریه پاک و مطهرشان وارث این غربت بوده‌اند و سالیان درازی است این غربت بعد از شهادتشان همچنان ادامه دارد.

هشتم شوال و سالروز (یوم‌الهدم) یادآور روزگاری است که دشمنان اسلام و اهل بیت(ع) با همکاری استعمار به تخریب مزار قبور ائمه بقیع پرداختند تا به خیال خویش با تخریب حریم مدفن مقدس این خاندان نام و یاد آن‌ها را از اذهان تاریخ بزدایند.

اما غافل از اینکه خاک بقیع، سرمه شیفتگان حقیقت است، اگرچه بنایی و گنبدی ندارد، اما دوستداران و محبان آل‌طه با چشمانی اشک بار از راه دور همراه با ابراز ارادت به ذات مقدسشان جانی دوباره می‌یابند و از اعماق وجودشان ظهور آخرین ذریه رسول‌ الله(ص) و انبیای الهی را طلب می‌کنند تا همگام با دستان مبارک حضرت مهدی(عج) بارگاهی منور همانند مشهد‌الرضا بسازند و با ذکر حسین حسین مزار نورانی مادر سادات را زیارت کنند.

آری! شیعه غصه این غربت را در گلوی خود فرو می‌برد تا اساس و بنیان اسلام باقی بماند، همان راهی که از مولایش آموخته است و تنها منتظر است، منتظر روزی که صالحان زمین را به ارث ببرند و زمین از لوث کفار و مشرکان پاک شود.

ان شالله

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۱۴
طاها

 

او خواهد آمد، آری خواهد آمد اگر تنها از میان کل جمعیت دنیا 313 نفر یار داشته باشد. او خواهد آمد، آری او خواهد آمد اگر این انسان‌ها در دعاها و مناجات خود او را از یاد نبرند. او خواهد آمد، آری او خواهد آمد اگر انسان‌ها دست از گناه و معصیت بکشند، آری او 313 نفر را واسطه‌ای قرار داده تا تمام عالم هستی را به اطاعت از خدا وا دارد. او خواهد آمد، آری شاید او برای آمدنش منتظر تعداد انگشت شماری یار باشد، او خواهد آمد اگر یاورانش در پیشگاه حق کامل شوند.
او می آید، آری او می‌آید اگر انسان‌ها مراقب اعمال خود خود باشند و طوری زندگی کنند که کارنامه اعمالشان دل آقا را درد نیاورد. او می آید اگر دنیا پر از خوبی شود، او می‌آید اگر شیطان رو سیاه شود.
امّا او تنهاست، او یاری ندارد که همراهی‌اش کند، او در میان این همه انسان حتی 313 نفر را هم برای خود ندارد. کسی مناجاتی که شایسته اوست را در حقّش انجام نمی‌دهد. کسی به فکر ایجاد شرایط ظهورش نیست، او حتّی لشکری هر چند اندک ندارد تا در مقابل ظلم و کفر و ستم بایستد.
آقا بیا، خودم زمینه ظهورت را فراهم می‌کنم، خودم یادت می‌کنم، خودم ذکرت می‌گویم، خودم شیطان را سیه‌روی می‌کنم‌، دیگر با گناهانم دلت را به درد نمی‌آورم، خودم جلوی ظلم و ستم می‌ایستم، من در راه حق قدم می‌گذارم.
آقا خودم یارت می شوم بیا
...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۷
طاها

 

عادت همه ی مادرها همین است. وقتی یک غذای لذیذی درست می کنند که باب طبع فرزندشان هم هست، اگر او نباشد، یا خواب باشد، یا سیر... برایش کنار می گذارند. من که در میان مادرانی که سراغ دارم ندیده ام بگوید بی خیال. می خواست اینجا باشد، بیاید سر سفره بخورد! همیشه سهم فرزند محفوظ است...

چند روز است به سفره دار این ایام، به همان که مهربان تر از مادر خطابش کرده اند، به مولایم، در دل می گویم: آخر ماه هم رسید من خواب مانده ام و جا مانده... گمان ندارم از سفره ی رنگانگ و پر برکت این ماه چیزی برایم کنار نگذارید. خوبان دل سیر از سر این سفره بلند شوند و من گرسنه بمانم... خوب یا بد همه فرزند شماییم و ...

( مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابى)

 


اللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَهِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ
خدایا ای اهل بزرگی و عظمت و ای شایسته بخشش و قدرت و سلطنت و ای شایسته عفو و رحمت

وَاَهْلَ التَّقْوی وَالْمَغْفِرَهِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذی
و ای شایسته تقوی و آمرزش از تو خواهم به حق این روزی که

جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ ذُخْراً وَشَرَفاً وَمَزِیْداً
ق
رارش دادی برای مسلمانان عید و برای محمد صلی الله علیه و آله ذخیره و شرف و فزونی مقام

اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیْرٍ
که درود فرستی بر محمد و آل محمد و درآوری مرا در هر خیری که

اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُخْرِجَنی مِنْ کُلِّ سُوَّءٍ اَخْرَجْتَ
درآوردی در آن خیر محمد و آل محمد را و برونم آری از هر بدی و شری که برون آوردی

مِنْهُ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ
از آن محمد و آل محمد را - که درودهای تو بر او و بر ایشان باد - خدایا از تو خواهم

خَیْرَ ما سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُونَ وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُکَ الْمُخلَصونَ

بهترین چیزی را که درخواست کردند از تو بندگان شایسته ات و پناه برم به تو از آنچه پناه بردند از آن بندگان شایسته‌ات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۵
طاها

 

 

ﻣــﺎ ﺭﺍ ﮐــﻪ "ﯾـﺎ ﻣﺠﯿــــــــــــــــﺮ ﻭ ﺍﺟــــــــــــــــﺮﻧﺎ "ﻋـــﻮﺽ ﻧــﮑــﺮﺩ


ﺩﻟﺘــــــــــــــــﻨﮓ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤــــــــــــــــﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﻟــــــــﻢ...

 

 

 


پیشاپیش عید شما مبارک...


 

برای بهترین دوستان خود آرزوی شهادت کنید. (شهید علمدار)

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۸
طاها

 

 

باز بعد از سال ها امشب دوباره خانه ما مهمان دارد، چه مهمانی...
در این مهمانی غمناک جای مادرِ آن روز ، در خانه ، پدر در بستر بیماری افتاده و این یعنی که مهمان می رود از خانه ما ، دیر یا زودش ندارد فرق چندانی...
ندارد فرق چندانی ز بس که «ابن ملجم» تیز کرده زهر آلوده ترین شمشیر دنیا را؛
همان زهری که آن را ساخته سازنده اش با «آتش» و «خون» و کمی هم «میخ در» با اندکی زخم زبان؛ در شهر پیغمبر... 

و از برق نگاه مهمان خانه ما، می توان فهمید امشب یا که فردا شب قراری با کسی دارد؛
کسی که سال ها با خاطراتش خار در چشمان خویش و استخوانی در گلو دارد...


 

این هفته هم گذشت تو اما نیامدی

خورشید خانواده ی زهرا نیامدی

از جاده ی همیشه ی چشم انتظارها

ای آخرین مسافردنیا نیامدی

صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم

 "آمد غروب،رفت وتوآقا نیامدی"

امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟

آقای من ! اگر زد وفردا نیامدی

غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم

تا روبرویمان نشدی ، تا نیامدی!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۲۶
طاها

 

حجت السلام قدس[از شاگردان آیت الله العظمی بهجت] می گوید: روزی آقا [آیت الله العظمی بهجت] فرمودند:

در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.

روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.

روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:

«آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین)

آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم...

 


امروز 17 رمضان  مصادف با شرفیابی "حسن بن مثله جمکرانی" در عالم رویا به محضر "امام زمان"(عج) و مأموریت یافتن او در ساخت مسجد جمکران (393 ق)

 


 

از خصوصیات بارز یاران امام زمان(عج) بصیرت و خردمندی آنهاست. در فتنه‌هایی که زیرکان در آن فرو می‌‌مانند، هوشیارانه راه می‌‌جویند و حق را از باطل می‌‌شناسند.

بصیرت و آگاهی عمیق آنان از اهداف، موجب می‌‌شود که در راه اطاعت از امام خویش و در احیای سنت‌ها و مبارزه با بدعت‌ها درنگ نکنند و در پی رسالت شرک زدایی، به همراه امام خود بت شکنی کنند و پیرایه‌هایی که به اسم دین در ذهن‌ها جای گرفته و با گذشت زمان تقدس یافته را نابود سازند. یاران مهدی(عج) امام خود را می‌‌شناسند و به او اعتقاد دارند، اعتقادی که در ژرف وجودشان ریشه دوانده و سراسر جانشان را فرا گرفته است. این معرفت، شناخت اجمالی نیست، بلکه معرفت به حق امام است.

اینک ما باید تاریخ را یک‌بار دیگر مرور کنیم تا بدانیم اگر به راستی خواستار گشایش هستیم، امر ظهور و فرج، بدون تقوا، صبر، عفت و بصیرت، محقق نخواهد شد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۱:۳۲
طاها

 

 

 

اگر چه طبیبی و دوا درست میکنی
گهی برای خیر ما بلا درست میکنی

از اینطرف همیشه بارها خراب میکنم
از آنطرف همیشه بارها درست میکنی

گرچه من خجل شدم اگر چه سنگ دل شدم
تو از همین سنگ هم طلا درست میکنی

من از گناه خسته ام از اشتباه خسته ام
بجان مادرت بگو مرا درست میکنی؟

گدای آستانه ات شدن به دست ما نبود
تو با کریمی خودت گدا درست میکنی

کنار تو غریبه های شهر نیز راحتند
تویی که از غریبه آشنا درست میکنی

اگر بناست بعد از این مرا خراب تر کنی
از اول این خراب را چرا درست میکنی؟

از این دلی که سالهاست بندگی نکرده است
فقط تویی که بنده ی خدا درست میکنی

تویک غروب میرسی وگنبد بقیع را
شبیه گنبد امام رضا درست میکنی

 

 *************************************************

 

همیشه نشسته ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته ایم تا او بیاید و همه شان را به تنهایی بر دوش بکشد و تمام درد های جامعه بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد. هر وقت از دنیا خسته می شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می دهد، فارغ از این که چقدر بزرگ یا به کجا مربوط باشد، آهی می کشیم و می گوییم: «آقا می آید و همه مشکلات را حل می کند.»، «آقا که آمد باید فلان شخص را فلان کند»، «آقا که آمد باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جمله جورواجور دیگر. هر چه فکر می کنم یادم نمی آید جایی به خودم گفته باشم«آقا از من چه انتظاری دارد؟» خوب که فکر می کنم، می بینیم ما شده ایم درست لنگه بنی اسرائیلی هایی که به موسایشان گفتند: «ما همین جا نشسته ایم؛ تو با خدآیت برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می آییم و با آرامش در آن سرزمین زندگی می کنیم.» انگار ما هم می خواهیم موسایمان را که می آید تا نجات مان دهد و از چنگال فرعون ها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگ ها و سختی ها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیم مان کند. آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم «او از من چه انتظاری دارد؟» شاید اگر او را بشناسم، انتظاراتش هم برایم شناختنی شوند...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۶:۱۵
طاها