21 رمضان
باز بعد از سال ها امشب دوباره خانه ما مهمان دارد، چه مهمانی...
در این مهمانی غمناک جای مادرِ آن روز ، در خانه ، پدر در بستر بیماری افتاده و این یعنی که مهمان می رود از خانه ما ، دیر یا زودش ندارد فرق چندانی...
ندارد فرق چندانی ز بس که «ابن ملجم» تیز کرده زهر آلوده ترین شمشیر دنیا را؛
همان زهری که آن را ساخته سازنده اش با «آتش» و «خون» و کمی هم «میخ در» با اندکی زخم زبان؛ در شهر پیغمبر...
و از برق نگاه مهمان خانه ما، می توان فهمید امشب یا که فردا شب قراری با کسی دارد؛
کسی که سال ها با خاطراتش خار در چشمان خویش و استخوانی در گلو دارد...
این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانواده ی زهرا نیامدی
از جاده ی همیشه ی چشم انتظارها
ای آخرین مسافردنیا نیامدی
صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
"آمد غروب،رفت وتوآقا نیامدی"
امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟
آقای من ! اگر زد وفردا نیامدی
غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی ، تا نیامدی!