"چهل شب عاشقی" شب بیست و هفتم
سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۰ ب.ظ
چیزی نمانده بود به کوفه. یک نفر گفت: “آن دورترها نخل ها را ببینید، این جا که قبلا نخل نداشت.”
ولی نخل نبودند، حُر بود با هزار نفر دیگر. پرچم به دست.
رسیدند. خسته و تشنه. حسین(ع) دستور داد سیرابشان کردند. هم خودشان را، هم اسب های شان را.
حُر گفت: “باید راهی را بروی که نه به کوفه برسد و نه به مدینه.”
حسین(ع) از سمت چپ به راهش ادامه داد. حُر و لشکرش هم با او هم راهی می کردند. گاهی هم مانع حرکتش می شدند. عبیدالله گفته بود به او سخت بگیرید. رفتند تا رسیدند به جایی که حسین(ع) ایستاد. گفت: “اسم این سرزمین چیست؟”
گفتند: ”کربلا .”
گفت: “توقف می کنیم، این جا همان جایی ست که خون های مان ریخته می شود.”
دوم محرم بود.
( “آفتاب بر نی” ؛ برگرفته از “منتهی الامال”، ج۱، ص۲۷۳)
۹۲/۰۹/۱۹
دم خروس باور کنیم یا قسم حضرت عباس را
http://s5.picofile.com/file/8103525026/%D8%AA%DA%A9%D8%B0%DB%8C%D8%A8%DB%8C%D9%87_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%85%D9%86%D8%AF.mp4.html