"چهل شب عاشقی" شب چهلم
این هــدیــه را اگر نپذیری کجــــا برم
جان است جان!اگر تو نگیری کجا برم
یـار عـزیز! یوسـف من کم تحمل است
این برده را برای اسیــــری کجــا بــرم
بخت مرا سیاه چو گیسوی خود مخواه
موی سفیـــد را سـر پیـری کجــا بــرم
ای قلب زخم خورده ی بیمار، من تو را
گر پیش پای دوست نمــیری کجـا بـرم
جان هدیه ایست پیشکش آورده ازخودت
ایــن هــدیــه را اگـر نپـذیـری کجــا بـرم
دیگر نمیخواهم زنده بمانم! من محتاج نیست شدنم ، من محتاج تو هستم خدایا! بگو ببارد باران که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم! خدایا دوست دارم تنهای تنها بیایم ، دوست دارم گمنام گمنام بیایم ، دور از هر هویتی. خدایا! اگر بگویی لیاقت نداری ، خواهم گفت:«لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشتهام؟ خدایا دوست دارم سوختن را ، فنا شدن را ، از همه جا جاری شدن را ، به سوی کمال انقطاع روان شدن را ...
به حق مادرت زهرا (س)، حسین جان
شـــــــهادت را نصیب ما بگـــــــــردان....