مشک را که پر آب کرد،از خوشحالی
حتی حواسش نبود
دستانش را بریده اند...!
بعد ریخته شدن آب هم
آنقدر ناراحت....
که باز فرصت نکرد
سراغی بگیرد از بازوانش...
فقط وقتی حسین آمد بالای سرش
می خواست دست به سینه ، سلام دهد
که تازه فهمید
دستانش نیستند...
تمام اللهم عجل لولیک الفرج هایم را پس می گیرم!
همیشگی نیستم پای رکابت
هنوز وقتی حال دارم
فقط هستم!!