السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

دوست واقعى! اگر پیروان ما -که خداى آنان را در فرمانبردارى خویش توفیق ارزانى بدارد- به راستى در راه وفاى به عهد و پیمانى که بر دوش دارند، هم دل و یک صدا بودند، هرگز خجستگى دیدار ما از آنان به تأخیر نمى‏افتاد و سعادت دیدار ما، دیدارى براساس آگاهى عمیق و خالصانه نسبت به ما، زودتر روزى آنان مى‏گشت.

از این رو (باید بدانند که) جز برخى رفتار ناشایسته آنان که ناخوشایند ما است و آن عملکرد را زیبنده اینان نمى‏دانیم، عامل دیگرى ما را از آنان دور نمى‏دارد. خداوند ما را در یارى، بسنده و نیک، کارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بیم دهنده ما محمد (ص) و خاندان پاکش باد.

نامه‌ی امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

آخرین نظرات
نویسندگان

Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

۲۰۹ مطلب توسط «طاها» ثبت شده است

 

روزی آقای بهجت(ره) در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:

« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

 


در سوگ نبی جهان سیه می پوشد
در سینه، دل از داغ حسن می جوشد
از ماتم هشتمین امام معصوم
هر شیعه ز درد، جام غم می نوشد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۲:۰۴
طاها

این هــدیــه را اگر نپذیری کجــــا برم

جان است جان!اگر تو نگیری کجا برم

یـار عـزیز! یوسـف من کم تحمل است

این برده را برای اسیــــری کجــا بــرم

بخت مرا سیاه چو گیسوی خود مخواه

موی سفیـــد را سـر پیـری کجــا بــرم

ای قلب زخم خورده ی بیمار، من تو را

گر پیش پای دوست نمــیری کجـا بـرم

جان هدیه ایست پیشکش آورده ازخودت

ایــن هــدیــه را اگـر نپـذیـری کجــا بـرم 


دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم! من محتاج نیست شدنم ، من محتاج تو هستم خدایا! بگو ببارد باران که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم! خدایا دوست دارم تنهای تنها بیایم ، دوست دارم گمنام گمنام بیایم ، دور از هر هویتی. خدایا! اگر بگویی لیاقت نداری ، خواهم گفت:«لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشته‌ام؟ خدایا دوست دارم سوختن را ، فنا شدن را ، از همه جا جاری شدن را ، به سوی کمال انقطاع روان شدن را ...


به حق مادرت زهرا (س)، حسین جان

شـــــــهادت را نصیب ما بگـــــــــردان....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

بیچــــــــاره اون کـه حـــــرم رو ندیده

بیچاره تر اون که دیـــد کربــــــلا تو


کربــــــــــــــلا نرفتن خودش عنایتی ست

آنها که رفته اند حرفم را تصدیق میکنند...


چه غم اگر که نگاه همه جوابم کرد

نگاه مادرت امسال هم حسابم کرد

دعای مادر تو بود و آمین رسول

خدا برای عزای تو مستجابم کرد...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

گوینـــد بـــه کـــربـــلـا مَـــرویـــد از پـــی شـــفا
هـــر آن کـــه رفتـــه استــــ بـــه یـــقین مـــبتلـا تـــر استــــ ...


ارباب من

گیریم که گریه هایم جواب داد
گیریم بار دیگر
چشمم به بین الحرمینتان
به صحن و سرایتان
به آن کتیبه آبی ایوان طلایتان:
قال سید الکونین (ص): حسین منی و انا من حسین تان
به ضریحتان
روشن شد !
.
.
.

زیارت وداعتان را چه کنم ؟!!

 


 خدایا مرا از خودم بگیر!

هیچکس مثل این "من" در زندگی اذیتم نکرد...

اعوذ بالله من نفسی...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

http://media.afsaran.ir/sihrd1_535.jpg

 

هیئت هفتگی کم است !

وقتی تو هر روز

خون گریه می کنی!!!

یابقیه الله


  باز جمعه شد ،و باز عهد نامه هایی که برای حسین زمان فرستادیم و از نیامدنش روشن است
 که اهل کوفه هستیم . . .


 

می دانی چرا دم غروب دلت می گیرد...

غروب بود، به اسیری گرفتند دختران حسین را  ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 40 ام

    *روزی که کودکان را پیرِ سپید موی کند….

    ها هو یوم العاشورا……..

 

* سوره مزمل، آیه۱۷ 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 39

 

یک نفر گفت: “راحتش کنید.”

کسی رفت که راحتش کند. نتوانست، لرزید، برگشت.

شمر گفت: ” چرا می لرزی؟ امان از ترس! خودم می روم.”

رفت. برگشت. آفتاب در دست. *همان آفتابی که رفت روی نی.* بدن خودش هم می لرزید..

 

( *”آفتاب بر نی”* ؛ برگرفته از “منتهی الآمال”، ج ۱، ص۴۶۷)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 38

 

و سوگند به ماه چون کامل گردد*

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- . . .
+انا ابن الزهرا…

- . . .
+انا ابن الزهراا…

- . . .
+انا ابن الزهراااا…

 

- یا اخی! ادرک اخااااااک…
+یا زهراااا…

 

*سوره انشقاق، آیه ۱۸

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 37

 

جوانان بنی هاشم بیاییــــــــــــــــد 
عـ لـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی را بر در خیمه رسانید …   

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز36

 

*فقط شش ماه داشت،* بغلش کرد. برد  سمت لشکر دشمن. گفت: *” خانواده ام را که کشتید، همه را. حداقل به این کودک آب بدهید.”*

*هنوز داشت حرف می زد که یکی شان تیری انداخت؛ گلوی کودک بریده شد.*

دستش را گرفت زیر گلویش، از خون پر شد. خون ها را پاشید سمت آسمان.

گفت: “چقدر آسان است تحمل این مصائب در راه خدا.”

از آن خون یک قطره هم به زمین برنگشت. همه را فرشته ها بردند آسمان برای تبرک…

 

( *”آفتاب بر نی”* ؛ برگرفته از “لهوف” ، ص۱۵۰)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها