السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

دوست واقعى! اگر پیروان ما -که خداى آنان را در فرمانبردارى خویش توفیق ارزانى بدارد- به راستى در راه وفاى به عهد و پیمانى که بر دوش دارند، هم دل و یک صدا بودند، هرگز خجستگى دیدار ما از آنان به تأخیر نمى‏افتاد و سعادت دیدار ما، دیدارى براساس آگاهى عمیق و خالصانه نسبت به ما، زودتر روزى آنان مى‏گشت.

از این رو (باید بدانند که) جز برخى رفتار ناشایسته آنان که ناخوشایند ما است و آن عملکرد را زیبنده اینان نمى‏دانیم، عامل دیگرى ما را از آنان دور نمى‏دارد. خداوند ما را در یارى، بسنده و نیک، کارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بیم دهنده ما محمد (ص) و خاندان پاکش باد.

نامه‌ی امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

آخرین نظرات
نویسندگان

Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

۲۰۹ مطلب توسط «طاها» ثبت شده است

 

40 روز تا عاشورا، روز 21

 

حسین(ع) از مکه می آمد. زهیر هم. نمی خواست با حسین(ع) رو به رو شود. اما یک جا مجبور شد همان جایی اتراق کند که حسین(ع) توقف کرده بود.

داشت غذا می خورد. یک نفر آمد و گفت: “حسین(ع) کارت دارد.”

می خواست نرود اما، زنش نگذاشت. گفت: “خجالت نمی کشی دعوت پسر محمد(ص) را رد می کنی؟”

رفت. وقتی برگشت خوش حال بود و شاد. همه ی دارایی اش را بخشید به زنش و طلاقش داد که برود دنبال زندگی اش.

خودش راه افتاد دنبال حسین(ع).

 

(“آفتاب بر نی”؛ برگرفته از “لهوف”، ص ۱۱۶)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

 

توی قرآنش، وقتی دارد قصه‌ی ذبحِ اسماعیل را تعریف می‌کند، توی اوج ماجرا فقط می‌گوید؛ و تلّه للجبین؛ ابراهیم گونه‌ی اسماعیل را روی خاک انداخت و مهیّای ذبحش شد. بعد...؟ بعد دیگر چیزی نمی‌گوید. سکوت می‌کند. اصلاً آن صحنه‌ی خنجر گذاشتن بر گلو و حالِ ابراهیم توی آن لحظه‌ و ... این‌ها را توی قرآنش نگفته.

من می‌گویم برای این شب‌های زینب بوده
که چیزی نگفته؛ برای این شب‌ها که زینب زیاد قرآن می‌خوانَد، که می‌رسد به این آیه.
من می‌گویم برای دلِ زینب بوده که آن صحنه‌ را وصف نکرده.

من می‌گویم خدا هوای دلش را داشته. خیلی!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 17

 

حج را ناتمام گذاشت. حرکت کرد سمت کوفه. قبل از رفتن نامه نوشت.

از حسین بن علی به محمد بن علی و از طرف او به بنی هاشم:

*”هرکس با من بیاید شهید می شود و هرکس بماند پیروز نمی شود. والسلام.”*

*****

ای دل تو چه می کنی؟
می روی یا می مانی ؟
داد از آن اختیاری که تو را از حسین (ع) جدا کند .

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

karbala36

 

نصیحت کننده ها خیلی بودند.
می گفتند: “نرو .”
می گفت: “خدا می خواهد مرا کشته ببیند .”
می گفتند: “لااقل زن و بچه ات را نبر .”
می گفت: *”خدا می خواهد آن ها را هم اسیر ببیند. کار این امت درست نمی شود مگر با کشته شدن من و اسیر شدن خانواده ام.”*

 

( *”آفتاب بر نی”* ، برگرفته از “عقل سرخ” ص ۴۷)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

به آیت الله بهجت(ره) گفتند: کتابی درزمینه اخلاق معرفی کنید فرمودند: لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی "خدا می بیند"


مغازه دار اطراف حرم می گفت: مردم اینجا با پای علیل می روند داخل حرم و سالم بر می گردند، بی چشم وارد حرم عباس(ع( می شوند و با چشم بر می گردند، بدجوری اعتقاد دارند و جوابش را در جا می گیرند...

دل ما را می بینی آقا؟ سنگ و سنگین و خاموش! هی بردیمش به روضه ها و هی به عزای تو روی سینه مان کوبیدیم که دل را بیدار کنیم ولی نشد که نشد...
می دانم آقاجان! اعتقاد ما کم است ضعیف است کم سو است...
چه کنیم که بضاعت ما همین است و تلخی ِ این بیچارگی به زبانمان هم سرایت کرده و هی دوست داریم حسین و عباس بگوییم تا کام مان شیرین شود...
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین! إکشف کربی بحق اخیک الحسین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

 

مشک را که پر  آب کرد،از خوشحالی

حتی حواسش نبود

دستانش را بریده اند...!

بعد ریخته شدن آب هم

آنقدر ناراحت....

که باز فرصت نکرد

سراغی بگیرد از بازوانش...

فقط وقتی حسین آمد بالای سرش

می خواست دست به سینه ، سلام دهد

که تازه فهمید

دستانش نیستند...


 

تمام اللهم عجل لولیک الفرج هایم را پس می گیرم!

همیشگی نیستم پای رکابت

هنوز وقتی حال دارم

فقط هستم!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 15

 

جمعشان جمع بود؛ بزرگان کوفه. سلیمان پیرمردی بود نود ساله. گفت:

“معاویه مرده. حسین(ع) با یزید بیعت نکرده و راه افتاده سمت مکه. اگر می توانید کمکش کنید، نامه بنویسید.

نامه نوشتند و دعوتش کردند. وقتی حرکت کرد سمت کوفه، سلیمان کنار کشید. بقیه هم!

 

 

(“آفتاب بر نی”، برگرفته از “انقلاب عاشورا”، ص ۱۸۴)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 14

 

فردای شبی که رفته بود خانه ی ولید، مدینه را ترک کرد. به سمت مکه.

*نه خودش، که با خانواده اش. نه پنهانی، که آشکار. نه از بی راهه، که از راه اصلی.*

وقتی می رفت، آیه ی رفتن موسی به مدین از جور فرعون را می خواند…

 

 

( *“آفتاب بر نی”* [روایت داستانی ِ زندگی امام حسین(ع)]؛ ص ۴۲)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 13

 

محمدبن حنفیه گفت: “حالا که نمی خواهی بیعت کنی برو مکه. اگر نشد یمن، آنجا دوست و آشنا زیاد داریم. *ولی اگر آنجا هم احساس امنیت نکرد، سر به کوه و بیابان بگذار.* ”

حسین(ع) گفت: “از راهنمایی و دلسوزی ات ممنونم. می روم مکه؛ امیدوارم نظرت درست باشد.”

 

 

 

( *“آفتاب بر نی”* [روایت داستانی ِ زندگی امام حسین(ع)]؛ ص ۳۸)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 12

 

صبح، مروان او را توی کوچه دید. گفت: “یک نصیحتی می خواهم به تو بکنم. اگر با یزید بیعت کنی هم برای دنیایت خوب است، هم برای آخرتت.”

حسین(ع) گفت: *”انا لله و انا الیه راجعون. آن وقت دیگر فاتحه ی اسلام خوانده است، با این خلیفه مگر چیزی هم از اسلام می ماند؟”*

 

 

( *“آفتاب بر نی”* [روایت داستانی ِ زندگی امام حسین(ع)]؛ ص ۳۷)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها