السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

دوست واقعى! اگر پیروان ما -که خداى آنان را در فرمانبردارى خویش توفیق ارزانى بدارد- به راستى در راه وفاى به عهد و پیمانى که بر دوش دارند، هم دل و یک صدا بودند، هرگز خجستگى دیدار ما از آنان به تأخیر نمى‏افتاد و سعادت دیدار ما، دیدارى براساس آگاهى عمیق و خالصانه نسبت به ما، زودتر روزى آنان مى‏گشت.

از این رو (باید بدانند که) جز برخى رفتار ناشایسته آنان که ناخوشایند ما است و آن عملکرد را زیبنده اینان نمى‏دانیم، عامل دیگرى ما را از آنان دور نمى‏دارد. خداوند ما را در یارى، بسنده و نیک، کارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بیم دهنده ما محمد (ص) و خاندان پاکش باد.

نامه‌ی امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

آخرین نظرات
نویسندگان

Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

۳۰ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

گوینـــد بـــه کـــربـــلـا مَـــرویـــد از پـــی شـــفا
هـــر آن کـــه رفتـــه استــــ بـــه یـــقین مـــبتلـا تـــر استــــ ...


ارباب من

گیریم که گریه هایم جواب داد
گیریم بار دیگر
چشمم به بین الحرمینتان
به صحن و سرایتان
به آن کتیبه آبی ایوان طلایتان:
قال سید الکونین (ص): حسین منی و انا من حسین تان
به ضریحتان
روشن شد !
.
.
.

زیارت وداعتان را چه کنم ؟!!

 


 خدایا مرا از خودم بگیر!

هیچکس مثل این "من" در زندگی اذیتم نکرد...

اعوذ بالله من نفسی...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

http://media.afsaran.ir/sihrd1_535.jpg

 

هیئت هفتگی کم است !

وقتی تو هر روز

خون گریه می کنی!!!

یابقیه الله


  باز جمعه شد ،و باز عهد نامه هایی که برای حسین زمان فرستادیم و از نیامدنش روشن است
 که اهل کوفه هستیم . . .


 

می دانی چرا دم غروب دلت می گیرد...

غروب بود، به اسیری گرفتند دختران حسین را  ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 40 ام

    *روزی که کودکان را پیرِ سپید موی کند….

    ها هو یوم العاشورا……..

 

* سوره مزمل، آیه۱۷ 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 39

 

یک نفر گفت: “راحتش کنید.”

کسی رفت که راحتش کند. نتوانست، لرزید، برگشت.

شمر گفت: ” چرا می لرزی؟ امان از ترس! خودم می روم.”

رفت. برگشت. آفتاب در دست. *همان آفتابی که رفت روی نی.* بدن خودش هم می لرزید..

 

( *”آفتاب بر نی”* ؛ برگرفته از “منتهی الآمال”، ج ۱، ص۴۶۷)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 38

 

و سوگند به ماه چون کامل گردد*

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- . . .
+انا ابن الزهرا…

- . . .
+انا ابن الزهراا…

- . . .
+انا ابن الزهراااا…

 

- یا اخی! ادرک اخااااااک…
+یا زهراااا…

 

*سوره انشقاق، آیه ۱۸

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 37

 

جوانان بنی هاشم بیاییــــــــــــــــد 
عـ لـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی را بر در خیمه رسانید …   

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز36

 

*فقط شش ماه داشت،* بغلش کرد. برد  سمت لشکر دشمن. گفت: *” خانواده ام را که کشتید، همه را. حداقل به این کودک آب بدهید.”*

*هنوز داشت حرف می زد که یکی شان تیری انداخت؛ گلوی کودک بریده شد.*

دستش را گرفت زیر گلویش، از خون پر شد. خون ها را پاشید سمت آسمان.

گفت: “چقدر آسان است تحمل این مصائب در راه خدا.”

از آن خون یک قطره هم به زمین برنگشت. همه را فرشته ها بردند آسمان برای تبرک…

 

( *”آفتاب بر نی”* ؛ برگرفته از “لهوف” ، ص۱۵۰)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 35

 

باز هم حرف زد برایشان، مثل شب قبل. به یادشان آورد که خودشان دعوتش کرده بودند. اما فایده ای نداشت. جنگ را شروع کردند. نابرابر.
یک طرف حدود سی هزار نفر و یک طرف حدود صدوپنجاه نفر.

 

( “آفتاب بر نی” ؛ برگرفته از “لهوف”، ص۱۴۱)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40روز تا عاشورا، روز 34

 

[غلامتان به من آموخت در میانه ی خون/ که روسیاهی ما نیز راه حل دارد...]

آمده بود اجازه بگیرد. غلامش بود. گفت: ” تو آزادی! می توانی بروی. در کنار ما زندگی راحتی داشتی. نمی خواهم در سختی های زندگی مان هم شریک شوی. ”

غلام هر چه اصرار کرد جوابش نه بود. گریه اش گرفت. گفت: *” فهمیدم چرا اجازه نمی دهید. من با این چهره ی سیاه و بدن بدبو لیاقت جنگیدن برای شما را ندارم.”*

همین این را که شنید…

*ساعتی بعد بدن خون آلودش را در آغوش گرفته بود و برایش دعا می کرد …*

 

( *”آفتاب بر نی”*؛ برگرفته از “حماسه ی حسینی”، ج۱ ، ص۳۰۵)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 33

 

سوار شتر شد و رفت. برگشت. لباس محمد(ص) را پوشید. عمامه ی او را گذاشت سرش، دوباره رفت. شاید کسی از آن ها به خود بیاید.
چند نفر اگر از چندین هزار نفر جدا می شدند باز هم حسین(ع) کشته می شد. اگر این کارها را می کرد فقط به خاطر آن ها یی بود که غفلت آورده بودشان مقابل پسر پیغمبر(ص).

 

“آفتاب بر نی” ؛ برگرفته از “حماسه حسینی”، ج۱، ص۲۹۹)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها