السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

السلام علیکِ یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهراء

دوست واقعى! اگر پیروان ما -که خداى آنان را در فرمانبردارى خویش توفیق ارزانى بدارد- به راستى در راه وفاى به عهد و پیمانى که بر دوش دارند، هم دل و یک صدا بودند، هرگز خجستگى دیدار ما از آنان به تأخیر نمى‏افتاد و سعادت دیدار ما، دیدارى براساس آگاهى عمیق و خالصانه نسبت به ما، زودتر روزى آنان مى‏گشت.

از این رو (باید بدانند که) جز برخى رفتار ناشایسته آنان که ناخوشایند ما است و آن عملکرد را زیبنده اینان نمى‏دانیم، عامل دیگرى ما را از آنان دور نمى‏دارد. خداوند ما را در یارى، بسنده و نیک، کارساز است و درود او بر سرور و بشارت دهنده و بیم دهنده ما محمد (ص) و خاندان پاکش باد.

نامه‌ی امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

آخرین نظرات
نویسندگان

Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

 

40 روز تا عاشورا، روز 40 ام

    *روزی که کودکان را پیرِ سپید موی کند….

    ها هو یوم العاشورا……..

 

* سوره مزمل، آیه۱۷ 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 39

 

یک نفر گفت: “راحتش کنید.”

کسی رفت که راحتش کند. نتوانست، لرزید، برگشت.

شمر گفت: ” چرا می لرزی؟ امان از ترس! خودم می روم.”

رفت. برگشت. آفتاب در دست. *همان آفتابی که رفت روی نی.* بدن خودش هم می لرزید..

 

( *”آفتاب بر نی”* ؛ برگرفته از “منتهی الآمال”، ج ۱، ص۴۶۷)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 38

 

و سوگند به ماه چون کامل گردد*

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- انا ابن الحیدر..
+انا ابن الزهرا…

- . . .
+انا ابن الزهرا…

- . . .
+انا ابن الزهراا…

- . . .
+انا ابن الزهراااا…

 

- یا اخی! ادرک اخااااااک…
+یا زهراااا…

 

*سوره انشقاق، آیه ۱۸

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 37

 

جوانان بنی هاشم بیاییــــــــــــــــد 
عـ لـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـی را بر در خیمه رسانید …   

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز36

 

*فقط شش ماه داشت،* بغلش کرد. برد  سمت لشکر دشمن. گفت: *” خانواده ام را که کشتید، همه را. حداقل به این کودک آب بدهید.”*

*هنوز داشت حرف می زد که یکی شان تیری انداخت؛ گلوی کودک بریده شد.*

دستش را گرفت زیر گلویش، از خون پر شد. خون ها را پاشید سمت آسمان.

گفت: “چقدر آسان است تحمل این مصائب در راه خدا.”

از آن خون یک قطره هم به زمین برنگشت. همه را فرشته ها بردند آسمان برای تبرک…

 

( *”آفتاب بر نی”* ؛ برگرفته از “لهوف” ، ص۱۵۰)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 35

 

باز هم حرف زد برایشان، مثل شب قبل. به یادشان آورد که خودشان دعوتش کرده بودند. اما فایده ای نداشت. جنگ را شروع کردند. نابرابر.
یک طرف حدود سی هزار نفر و یک طرف حدود صدوپنجاه نفر.

 

( “آفتاب بر نی” ؛ برگرفته از “لهوف”، ص۱۴۱)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40روز تا عاشورا، روز 34

 

[غلامتان به من آموخت در میانه ی خون/ که روسیاهی ما نیز راه حل دارد...]

آمده بود اجازه بگیرد. غلامش بود. گفت: ” تو آزادی! می توانی بروی. در کنار ما زندگی راحتی داشتی. نمی خواهم در سختی های زندگی مان هم شریک شوی. ”

غلام هر چه اصرار کرد جوابش نه بود. گریه اش گرفت. گفت: *” فهمیدم چرا اجازه نمی دهید. من با این چهره ی سیاه و بدن بدبو لیاقت جنگیدن برای شما را ندارم.”*

همین این را که شنید…

*ساعتی بعد بدن خون آلودش را در آغوش گرفته بود و برایش دعا می کرد …*

 

( *”آفتاب بر نی”*؛ برگرفته از “حماسه ی حسینی”، ج۱ ، ص۳۰۵)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 33

 

سوار شتر شد و رفت. برگشت. لباس محمد(ص) را پوشید. عمامه ی او را گذاشت سرش، دوباره رفت. شاید کسی از آن ها به خود بیاید.
چند نفر اگر از چندین هزار نفر جدا می شدند باز هم حسین(ع) کشته می شد. اگر این کارها را می کرد فقط به خاطر آن ها یی بود که غفلت آورده بودشان مقابل پسر پیغمبر(ص).

 

“آفتاب بر نی” ؛ برگرفته از “حماسه حسینی”، ج۱، ص۲۹۹)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 32

 

راه افتاده بود توی بیابان. خارها را می کند. می گفت:
“فردا بعد از من خیمه ها را آتش می زنند. بچه ها که بیرون می دوند، این خارها فرو می رود توی پای شان.” 

 

“آفتاب بر نی” [روایت داستانی زندگی امام حسین(ع)]، ص ۶۴)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها

 

40 روز تا عاشورا، روز 31

 

چیزی نمانده بود به کوفه. یک نفر گفت: “آن دورترها نخل ها را ببینید، این جا که قبلا نخل نداشت.”
ولی نخل نبودند، حُر بود با هزار نفر دیگر. پرچم به دست.
رسیدند. خسته و تشنه. حسین(ع) دستور داد سیرابشان کردند. هم خودشان را، هم اسب های شان را. 
حُر گفت: “باید راهی را بروی که نه به کوفه برسد و نه به مدینه.”
حسین(ع) از سمت چپ به راهش ادامه داد. حُر و لشکرش هم با او هم راهی می کردند. گاهی هم مانع حرکتش می شدند. عبیدالله گفته بود به او سخت بگیرید. رفتند تا رسیدند به جایی که حسین(ع) ایستاد. گفت: “اسم این سرزمین چیست؟” 
گفتند: ”کربلا .” 
گفت: “توقف می کنیم، این جا همان جایی ست که خون های مان ریخته می شود.” 
دوم محرم بود. 

 

“آفتاب بر نی” ؛ برگرفته از “منتهی الامال”، ج۱، ص۲۷۳)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۰
طاها